بی نشان

و خداوند عشق را آفرید...................

بی نشان

و خداوند عشق را آفرید...................

خاطرات...............................

خاطرات تو هنوز بوی تازگی میدهند

مثل بوییدن عطر خوش گل یاس مثل تجلی زیبای خورشید

مثل شنیدن اوای خوش اذان بوقت سپیده دم هنگامی که هنوز چشمی به روی زندگی باز نشده

 مثل افتادن برگی در جویبار زندگی در مسیری نامعلوم

مثل چشمانی که خیره به سویی خود را و گذشته خود را در میان هجوم لحظات رفته جستجو میکند

مثل قطره اشکی که چکیده تمامی رنجها و غصه های درونی هر انسانیست بوقت درماندگی

هنوز هم  ارزومند استشمام  نسیمی هستم که عطر خوش نام  ترا به همراه داشته باشد

هنوز هم گوش دل  به نجوای کبوترانی سپرده ام که قصه عشق ترا  را زمزمه میکنند 

و چشمانی که هنوز به دنبال همان پنجره خیالیست که

به انتظار تماشای کوچه خوشبختیست 

 

و قاصدکانی که حامل پیک جداییند

و

ندایی که خطاب به من میگوید

خاطراتم را به پریشانی گیسوان باد بسپار

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ایرج پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:52 ب.ظ http://sokhtedel.blogsky.com; http://sotehdel.mihanblog.com

آه می ترسم شبی طوفان شود و ساحل امید ویران گردد
راستی سلام
آفرین
ادامه بده

امیر پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:22 ب.ظ http://amirlovek.blogsky.com

سلام ای نازنین باز نامه دادم
نمیره قصه عشقت ز یادم
منو شرمنده کردی با محبت
که دیدار تو اسمش شد زیارت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد