-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 12:01
با چشمانی اشکبار در جستجوی یافتن کلماتی بودم که بتوانم عظمت و اندوه این چنین روزی را به رشته تحریر بکشانم اما نیافتم ، زیباترین القاب نیز در مقابل یکدانه گوهر نبوت همپایی نمیکنند فقط میتوانم بگویم در عجبم که خاک چگونه اسمانی را در دل خود جای داد ؟ .... چگونه................... یا زهرا ............
-
عبور از ثانیه ها ......
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 20:05
دیدی اخر هر چی گفتم درست بود دیدی با معنی خوب بودن چقدر فاصله داشتم حتی نتونستم با حرفام ارومت کنم البته حرفام که خدایی حرفی نبود که به قصد راحتی خیالت گفته باشم حرف دل بود و کمی نیش زبان و کمی تهدید، خوب قبول دارم که مثل همیشه خراب کردم قبول دارم که بدجوری بد کردم.راستی خبر داری ماههاست به تو فکر میکنم ؟ خبر داری...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 07:08
دلم گرفته......................... کاش بودی تا دلتنگی رو با تو تقسیم میکردم اما حالا......................................................
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 19:38
سلام هر وقت با دیگران صحبت کردم بحث اینکه( اگه یک روز به میل خودم زندگی میکردم) شیرینرین بحثی بوده که میتونست مدتها وقتمونو بخودش اختصاص بده واقعیتش اینه که یقین دارم همه انسانها به طرز وحشتناکی از زندگیشون دچار خستگی شدند و ارزو میکردن که یک روز و فقط یک روز برای خودشون و اونجور که دوست دارند برای اون یکروزشون برنامه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خردادماه سال 1385 19:06
من یک عیب بزرگ دارم اونم اینه که همیشه یادم میره به تویی که هر روز نوشته هامو میخونی سلام کنم تویی که در همه نوشته هام شریک تلخ ترین لحظاتمی تویی که شاهد تنهایی و غربتمی . یک چیز تو خیلی دلمو شاد میکنه میدونی چی؟ تو تنها کسی هستی که به حرفام گوش میدی شایدم احساس همدردی میکنی اما با این وجود من و تو فقط یک عنوانیم که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 08:18
خواب نما نشدم فقط دلم گرفته سنگینیشو تو فضای سینه ام حس میکنم واسه همینم دلم میخواد گریه کنم اما نمیتونم ، نمیتونم ،نمیتونمممممممممممممممممممممممممممممممممممممم چشام بدون اختیار گریه رو مهمون چهره خستم کرده خدایا شکرت اگه قرار بود چشام هم بخاطر دیگران غمو تو دلم حبس کنه و نذاره چشام ببارن دیونه میشدم نپرس چرا نگو از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 خردادماه سال 1385 07:18
خوبه میبینم تو هم مثل من دلت گرفته عجب حس و حالی دارم باورت میشه منو تو فرسنگها با هم فاصله داریم اما انگاری دلهامون نمیتونن این فاصله رو درک کنن ،باور کنن نمیدونم شاید فکر میکنم که تو هم مثل من دلتنگی . خبر داری گلای تو گلدون دوباره شکوفه زدن؟ میدونم که تو دیگه نمیتونی تصور کنی چون ذهنت خالی شده خالی شده از یاد اون...
-
خاطرات...............................
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 15:31
خاطرات تو هنوز بوی تازگی میدهند مثل بوییدن عطر خوش گل یاس مثل تجلی زیبای خورشید مثل شنیدن اوای خوش اذان بوقت سپیده دم هنگامی که هنوز چشمی به روی زندگی باز نشده مثل افتادن برگی در جویبار زندگی در مسیری نامعلوم مثل چشمانی که خیره به سویی خود را و گذشته خود را در میان هجوم لحظات رفته جستجو میکند مثل قطره اشکی که چکیده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 15:19
مدتهاست هیچ انگیزه ای واسه نوشتن ندارم دچار بی تفاوتی وحشتناکی شدم همه چیز برام بی مفهوم و بی معنی شدن هیچ چی رو نمیتونم درک کنم خیلی حس ناجوریه هیچ جمله ای رو مناسب حال فعلیم نمیبینم اخه میدونی وقتی عنوان خودتو دلسوخته میذاری خب خود دلسوخته بودن میتونه بهترین انگیزه واسه نوشتنت باشه اما بی نشان بودن چی؟ عشق ،عشق...
-
دلم تنگ است
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 06:30
من این جا بس دلم تنگ است.......... و هر سازی که میبینم، بد اهنگ است............... بیا ره توشه بر داریم ، قدم در راه بی برگشت بگذاریم............... ببینیم اسمان هر کجا، ایا همین رنگ است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 20:03
دلم گرفته بد جوری دلم هوای وبلاک دلسوخته رو کرده نمیدونم چرا احساس کردم به این زودی میتونم ازش جدا شم هنوز هم تعلقات ذهنم و مشغول کرده هنوز هم دلم میخواد اونجا بنویسم بنویسم از ته دلم دلی که تا ابد سوخته راه گریزی نیست هیچ چیز نمیتونه خاطرات رو از ذهنم پاک کنه بخصوص خاطرات کسی که به نوعی مشوق من بود و به من یاد داد که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 19:52
نه، یادم نرفته مینویسم ............. عمیق مینویسم انچنان عمیق که بر دلها نشیند خودم را در آغوش خدا رها خواهم کرد نمیترسم نمیترسم از انچه که در درون اشفته ام بر میخیزد پرده از چهره بر میدارم مینویسم ،عمیق مینویسم اما بی نشان اسوده در کنج دلت معتکف عشق باش عشق را طرحی بر دیوار میکنم اما باز هم مینویسم ،عمیق مینویسم