خوبه میبینم تو هم مثل من دلت گرفته عجب حس و حالی دارم باورت میشه منو تو فرسنگها با هم فاصله داریم اما انگاری دلهامون نمیتونن این فاصله رو درک کنن ،باور کنن نمیدونم شاید فکر میکنم که تو هم مثل من دلتنگی .
خبر داری گلای تو گلدون دوباره شکوفه زدن؟
میدونم که تو دیگه نمیتونی تصور کنی چون ذهنت خالی شده خالی شده از یاد اون گلی که تو بذرشو تو گلدون کاشتی و اونقدر از فکرش خالی شدی که خشک شد و به ابدیت پیوست حتما تو هم مثل من منتظری اما دیگه نمیتونم فکرتو بخونم نمیتونم درک کنم که دلیل انتظار تو چیه
انگاری تو هم فراموش کردی که هر دو سیاهپوشیم
ما اراده کردیم که گم بشیم تو فاصله ها و دیگه هیچوقت همو پیدا نکنیم مثل دو خط موازی که هیچوقت بهم نخواهند رسید .
من هر روز گلا رو اب میدم مشت مشت اب به پاشون میریزم اما اونا فقط تو ذهنم شکوفه
زدن شاید نمیخوام باور کنم که مدتهاست ریشه هاشون تو خاک کرم زده و خشکیده خبر داری چه اسون خودمو تو حجم این کلمات گم کردم؟ خیلی وقته که دیگه نمیتونم ترو پیدا کنم نمیتونم حستو درک کنم نمیتونم تپشهای قلبتو بشنوم شاید تو مرده باشی شایدم من................
چه فرقی میکنه مهم اینه که گلای تو گلدون خشکیدن و مشت مشتهای اب من هم نمیتونن بهش حیات ببخشن
و من مثل همیشه فقط لبخند میزنم یک لبخند تلخ بر عکس تو که تا میتونستی قطره قطره اب روی گونه هات میکاشتی و میگفتی ببین چطور چشام پر اشکه
هنوزم مثل اون سالها لبان من پره از لبخندهای تلخ چشای تو چی؟